جدول جو
جدول جو

معنی بی سر و پا - جستجوی لغت در جدول جو

بی سر و پا
پست، فرومایه، درمانده، ناتوان، بی سروته
تصویری از بی سر و پا
تصویر بی سر و پا
فرهنگ فارسی عمید
بی سر و پا(سَ رُ)
مرکّب از: بی + سر + و + پا، فرومایه. نالایق. پست. (یادداشت مؤلف) : و از این گروهی بی سر و پا که با تست بیمی نیست. (تاریخ بیهقی)،
ملیح تر شود آن زن فروش و گر نشود
همین که هست بس است این گدای بی سر و پا.
سوزنی.
نزهتگاه شیدایان و تفرج جای بی سروپایان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 116)،
عارضش را بمثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد.
حافظ.
رجوع به سر شود.
لغت نامه دهخدا
بی سر و پا
نا لایق، پست، فرومایه
تصویری از بی سر و پا
تصویر بی سر و پا
فرهنگ لغت هوشیار
بی سر و پا((سَ رُ))
فرومایه، پست، دنی، ناتوان، عاجز
تصویری از بی سر و پا
تصویر بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی سر و صدا
تصویر بی سر و صدا
ساکت، آرام، بی هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سر و ته
تصویر بی سر و ته
پهناور، بی پایان، کنایه از سخن بی معنی، یاوه، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دست و پا
تصویر بی دست و پا
انسان یا حیوان که دست و پایش معیوب و از کار افتاده باشد، کنایه از آدم زبون و عاجز، کنایه از بی عرضه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رُ)
حالت و کیفیت بی سر و پا.
لغت نامه دهخدا
(دَ تُ)
بی دست و پای. آنکه دست و پای ندارد یا ببریدن و یا خلقی. رجوع به دست و پا شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ دِ)
بی پروا. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ تَ)
مرکّب از: بی + سر + و + ته، بی سر و بن. بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته، خبر بی سر و ته، دعوی بی سر و ته، سخنان بی سر و ته، لاطائل و بیهوده. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ رُ بُ)
مرکّب از: بی + سر + و + بن، بی سر و ته. سست و ضعیف: دعاوی بی سر و بن. (یادداشت مؤلف)،
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی سر وصدا
تصویر بی سر وصدا
آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دست و پا
تصویر بی دست و پا
((دَ تُ))
مجازاً فاقد زیرکی یا ورزیدگی لازم برای کار و فعالیت، دست و پاچلفتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی سروپا
تصویر بی سروپا
لاابالی
فرهنگ واژه فارسی سره
اوباش، پاشنه ترکیده، شرتی شپکی، پست، رذل، ول، فرومایه، ولگرد، هرزه
متضاد: آدم حسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد